- جمعه ۵ آذر ۹۵
- ۱۳:۴۹
باز منو این چشمی که خوابش نمیبره بی تو
چشمی که خیره به عکساته چجور رفتی تو
باز منو فکری که خوابو از چشم گرفته
هنوزم روزامون با منه یادم نرفته
چشمی که خیره به عکساته چجور رفتی تو
باز منو فکری که خوابو از چشم گرفته
هنوزم روزامون با منه یادم نرفته
خیلی دلم میخواد برگردم ب گذشته های دور...
تنها دغدغه ام عروسکام بودن ک مبادا بچه های فامیل خرابشون کنن..
یکی از لذت بخش ترین کارا، بغل گرفتن پسر کوچولویی بود ک لباسای صورتی رنگ داشت!
و من اسمشو گذاشته بودم نیما..اونقدری دوسش داشتم ک هنوزم عروسک بچگیام با منه!
و عروسکای دیگ هیچوقت هویتی پیدا نکردن...چون اسمی براشون انتخاب نکردم...
زمان گذشت و گذشت...تا اونقدری بزرگ شدم ک همه ی عروسکارو جمع کردم بالای کمدم..
و فقط موقعی ازشون یاد میشه ک مامان میگ موقع ازدواج عروسکاتم با خودت ببر!!
- ۲۳۵